يك روز برفي با پرايد
اگرچه هواشناسي ميگفت كه هشدارهاي جدي داد بود, اما هيچ كس توقع نداشت كه يكباره و در يك شب چند استان كشور با بحراني به نام برف مواجه شوند.» اينها بخشي از سخنان گوينده راديو بود.
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی «میهن صنعت»، اگرچه هواشناسي ميگفت كه هشدارهاي جدي داد بود, اما هيچ كس توقع نداشت كه يكباره و در يك شب چند استان كشور با بحراني به نام برف مواجه شوند.» اينها بخشي از سخنان گوينده راديو بود.
ميدان انقلاب سپيد پوش بود و من به عنوان يكي از خوش شانسترين مسافران اين ميدان, سوار پرايدي بودم كه داخلش واقعاً گرم بود. هم بخاري خوبي داشت هم صحبتهاي مسافران كه در بارش برف غافلگير شده بودند, فضا را گرم كرده بود.
راننده خودرو مردي بود با موهاي جو گندمي و با لهجه شيرين آذرياش خاطراتش را تعريف ميكرد. ميگفت با همين پرايد چند بار درست وسط برف و بوران گردنه حيران، از آنجا رد شده بود. واقعاً هم تسلط داشت چراكه خيلي از ماشينها گير كرده بودند، اما اين پرايد با آنكه گاهي سر ميخورد ولي به راهش ادامه ميداد.
يكي از مسافرها كه پيرمردي بود 70 ساله دائم توصيههاي ايمني ميكرد؛ راننده ميگفت نگران نباش حاج آقا من كارم را بلدم؛ مسير كاملاً پوشيده از برف بود, به طوري كه لاستيكهاي ماشين اصلاً با آسفالت برخورد نميكرد. انگار در يك پيست ورزشي پاتيناژ رانندگي ميكرد.
مسافران جواني كه خودش را به صورت مفصلي پوشانده بود, خطاب به پيرمرد بغلي گفت: استاد جان شما كه اين همه نگراني چرا تو چنين هوايي بيرون زدي؟ پيرمرد پاسخ داد چارهاي نداشتم, براي انجام يك كار بانكي مجبور شدم بيام بيرون؛ راننده هم وسط حرف اين دو نفر پريد و گفت: همه ما مجبوريم, من هم مجبورم براي مخارج زندگي بيرون بزنم. تنها وسيله كارمم هم همين پرايده كه اگر اين را هم نداشتم معلوم نبود كه چه بر سرم ميآمد.
روبروي دانشگاه صنعتي شريف بوديم و هر چه به آزادي نزديكتر ميشديم, اوضاع بدتر بود؛ هم ماشينها متراكمتر بودند هم خيابانها پر برفتر. كمي جلوتر چند ماشين وسط خيابان ايستاده بودند, راننده ما كه سرعتش بيشتر از بقيه بود, ترمز زد, اما يخزدگي خيابان باعث شد كه سيستم ترمز كار نكند و خودرو سر خورد و با شدت خورديم به ماشين جلويي, پيرمرد ميگفت: ديدي آقا جان چقدر گفتم احتياط كن! راننده حرفي براي گفتن نداشت, همگي از پرايد پياده شديم, هنوز به آزادي نرسيده بوديم. ماشين ديگري هم در كار نبود, مجبور شديم بقيه راه را پياده بريم.
با وجودي كه راننده تبحر خاصي در رانندگي داشت ولي بازهم در اثر يخزدگي زمين نتوانست جلوي لغزش خودرو را بگيرد كه اين قطعا ربطي به نوع خودرو نداشت چراكه اگر ماشين هاي خارجي نيز در اين شرايط بودند بازهم امكان بروز حادثه براي آن ها بود.
هوا سر بود تو راه چند بار نزديك بود زمين بخورم, با خودم فكر ميكردم كه چاره چيست؟ بالاخره بايد قبول كنيم تو اين مملكت هر روز بايد با يك بحران دست و پنجه نرم كنيم, بحران خشكسالي, بحران برف, بحران افزايش بيرويه نرخ دلار, بحران افزايش بيرويه قيمت مسكن, بحران افزايش بيرويه قيمت خودروهاي وارداتي و … به آزادي نزديك شدم, مملو از جمعيت بود. ايستگاههاي بي آر تي خيلي شلوغ بودند. در حاشيه ضلع جنوبي ميدان منتظر اتوبوس بودم تا برم به سمت اسلامشهر.
ميترا مهرپرست
كارشناس اقتصاد اجتماعي